اشک مهتاب
اشک مهتاب را دیده ای...به صداي جويبارها توجه کرده ای...ونعره ي موجهارا شنیده ای...اینها از اشک مهتاب گریانند...
آسمان به ستاره ها بگو کمی چشمهایشان را هم بگذارند...به خورشید بگو دیر طلوع کند...به ابر بگو اخم نکند...ماه من سکوت کرده است...
ماه من غمگین است...آهای شقایقهای عاشق...ماه را ببینید...چگونه بیقرار است...به او بگوئید اشک نریزد...قاصدکها شما خبری از عشق ماه ندارید...تا به کی در امتداد شب...گریان خواهی ماند...ای ماه خوبیها...بیا تو را تا مرز عشق بکشانم...بیا بشکنیم دیوار دلتنگی را...آنجا قلبی برای تو میتپد...مهتاب دیگر اشک نخواهد ریخت...ماه دیگر بیقراری نخواهد کرد...مهتاب میخواهد عاشق باشد...عشقی از تبار مجنون...از سلاله فرهاد...عشقی خدائی...عشقی که لبخند عشقی را روی لبانش غنچه کند...ماه دیگر غمگین نیست...